نیمکت چوبی آن خیابان بلند...
من و تو و انبساط رویا...
یادت هست..؟
باران هم به پای بی پروایی اولین نگاهت نمیرسید...
میگفتی از نگاهم میخوانی...
که امروز هوای دلم ابریست یا آفتابی..!
کوچه بی چراغ اولین دیدار...
یادت هست..؟
باز هم پاییز.....
باز هم همان کوچه...
یادت هست..؟
میدانم...
یادت نیست..!
اما...
من خوب یادم مانده است..!
آن روز را در دفترم زرد نوشته ام..!
زرد نوشته ام تا برگهای زرد پاییزی شاهد باشند...
شاهد حرفهایی که ای کاش آنها را نمیشنیدم...!
میگفتی صدای مرا از دور...
در خشم و مهربانی...
در دلتنگی و خستگی...
از میان هزار همهمه دنیا...
یکه و تنها میشناسی..!
میگفتی هر نجوای کوچکم...
برایت یک خاطره است..!
میگفتی امروز باران فقط برای من و تو میبارد...
یادت هست..؟
ای کاش دیگر هیچ وقت باران نمیبارید..!
ای کاش پاییز تکرار نمیشد...
حرفهایت خوب یادم مانده است...
میگفتی مرا تنها به کسی هدیه میدهی،
که از من عاشق تر باشد و...
از من برای تو مهربانتر...
آه...
تو را از معصومیت گل مریم هم دوست تر میداشتم..!
اما...
تو در اوج ناباوری...
مرا با دنیایی از حسرت به "تنهایی" هدیه دادی..!
هنوز هم مات و مبهوتم..!
به راستی او از تو عاشق تر و مهربانتر است برای من..!؟
میدانم...
من دیر رسیدم...
خیلی دیر..!
دیگر روزها برایم تکراری شده اند...
روزهایی که تورا نمیبینم...
بگذار بی ادعا اقرار کنم...
هنوز هم هر روز دلم برایت تنگ میشود...
آرزوی خفته ام...
باز هم پاییز و...
باز هم فاصله بین من و تو...
بـــه تـــو کـــه فکـــر مــی کنـــم
بــی اختیــــار
بـــه حمـــاقـــت خــــود لبــخنـــد مـــی زنــم
عشـــق همیشــه نــافــرجـــام اسـت بــرای درخــت هـــا!
بــه اسمـــانــ هــم کــه بـــرسنـد بــه همـدیگــر نـمی رســند
تبــــــر هــا مگـــر کـــاری کنــند...!
حدیثی ازامیرالمومنین
هیچ دعایی به آسمان نمیرسد مگرآنکه دعا کننده برمحمد(ص) وآل اوصلوات بفرستد.
.
.
.
.
باتشکر برادر سید عبدالله عابدینی
اسخ
بر روی ما نگاه خدا خنده می زند
هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم
پیشانی ار ز داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگویی خدا خدا
ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او میگشاید ... او که به لطف و صفای خویش
گویی که خاک طینت ما را ز غم سرشت
طوفان طعنه خنده ما را زلب نشست
کوهیم و در میانه دریا نشسته ایم
چون سینه جای گوهر یکتای راستیست
زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم
ماییم ... ما که طعنه زاهد شنیده ایم
ماییم ... ما که جامه تقوا دریده ایم
زیرا درون جامه به جز پیکر فریب
زین راهیان راه حقیقت ندیده ایم
آن آتشی که در دل ما شعله میکشد
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهکاره رسوا نداده بود
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حکایت عشق مدام ما
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است در جریده عالم دوام ما
بیا تا لیلی و مجنون شویم افسانه اش با من
اقتدار دل شکسته به اندوهي ست که سروده نمي شود
71964 بازدید
13 بازدید امروز
57 بازدید دیروز
300 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian